زندگي نامه امام كاظم(علیه السلام ) (1 )

نام امام هفتم ما , موسي و لقب آن حضرت كاظم (علیه السلام) كنيه آن امام ابوالحسن و ابوابراهيم ، مادرش بانويي بافضيلت بنام «حميده»، و پدرش پيشواي ششم حضرت صادق - عليه‏السلام - است/است . شيعيان و دوستداران لقب باب الحوائج به آن حضرت داده اند .تولد امام موسي كاظم (علیه السلام) روز يكشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجري در ابواء اتفاق افتاد .دوران امامت امام هفتم حضرت موسي بن جعفر (علیه السلام)مقارن بود با سالهاي آخر خلافت منصور عباسي و در دوره خلافت هادي و سيزده سال از دوران خلافت هارون كه سختترين دوران عمر آن حضرت به شمار است .امام موسي كاظم (علیه السلام) از حدود 21 سالگي بر اثر وصيت پدر بزرگوار و امرخداوند متعال به مقام بلند امامت رسيد , و زمان امامت آن حضرت سي و پنج سال و اندكي بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بيشتر بوده است , البته غيراز حضرت ولي عصر (عجل الله تعالی فرجه) .او در سال 128 هجري در سرزمين «ابوأ» (يكي از روستاهاي اطراف مدينه) چشم به جهان گشود و در سال 183 (يا 186)به شهادت رسيد/

خلفاي معاصر حضرت‏:
 

از سال 148 كه امام صادق - عليه‏السلام - به شهادت رسيد، دوران امامت حضرت كاظم آغاز گرديد. آن حضرت در اين دوران با خلفاي ياد شده در زير معاصر بود:
1- منصور دوانيقي (136-158)/2- محمد معروف به مهدي (158-169)/3- هادي (169-170)/4- هارون (170-193)/.هنگام رحلت امام صادق - عليه‏السلام - منصور دوانيقي ، خليفه مشهور و ستمگر عباسي ، دراوج قدرت و تسلط بود/منصور كسي بود كه براي پايه‏هاي حكومت خود، انسانهاي فراواني را به قتل رسانيد. او در اين راه نه تنها شيعيان، بلكه فقها و شخصيتهاي بزرگ جهان تسنن را نيز كه با او مخالفت مي ‏ورزيدند، سخت مورد آزار قرار مي ‏داد، چنانكه‏ «ابوحنيفه» را به جرم اينكه برضد او به پشتيباني از «ابراهيم» (پسر عبدالله محض، و رهبر قيام ضدّ عباسي در عراق) فتوا داده بود، شلاق زد، و به زندان افكند!(1-1) . امام كاظم پس از وفات پدر، در سن بيست سالگي با چنين زمامدار ستمگري روبرو گرديد كه حاكم بلا منازع قلمرو اسلامي به شمار مي ‏رفت/ منصور وقتي كه توسط «محمد بن سليمان» (فرماندار مدينه) از درگذشت امام صادق آگاه شد، طي نامه‏اي به وي نوشت:
اگر جعفر بن محمد شخصي را جانشين خود قرار داده، او را احضار كن و گردنش را بزن!طولي نكشيد كه گزارش فرماندار مدينه به اين مضمون به بغداد رسيد:
جعفر بن محمد ضمن وصيتنامه رسمي خود، پنج نفر را به عنوان وصي خود برگزيده كه عبارتنداز:
1- خليفه وقت، منصور دوانيقي !
2- محمد بن سليمان(فرماندار مدينه و خود گزارش دهنده!)
3- عبدالله بن جعفر بن محمد(برادر بزرگ امام كاظم)
4- موسي بن جعفر عليه‏السلام -
5- حميده(همسر آن حضرت!) فرماندار در ذيل نامه كسب تكليف كرده بود كه كدام يك از اين افراد بايد به قتل برساند؟! منصور كه هرگز تصور نمي ‏كرد با چنين وضعي روبرو شود، فوق‏العاده خشمگين گرديد و فرياد زد:
اينها را نمي ‏شود كشت! البته اين وصيتنامه امام يك حركت سياسي بود؛ زيرا حضرت صادق عليه‏السلام - قبلاً امام بعدي و جانشين واقعي خود يعني حضرت كاظم را به شيعيان خاص و خاندان علوي معرفي كرده بود، ولي از آنجا كه از نقشه‏هاي شوم و خطرناك منصور آگاهي داشت، براي حفظ جان پيشواي هفتم چنين وصيتي نموده بود.

پاسدار دانشگاه جعفري ‏:
 

بررسي اوضاع و احوال نشان مي ‏داد كه هرگونه اقدام حاد و برنامه‏اي كه حكومت منصور از آغاز روي آن حساسيت نشان بدهد صلاح نيست، ازينرو امام كاظم دنباله برنامه علمي پدر را گرفت و حوزه‏اي ‏نه به وسعت دانشگاه جعفري تشكيل داد و به تربيت شاگردان بزرگ و رجال علم و فضيلت پرداخت «سيد بن طاووس» مي ‏نويسد:
گروه زيادي از ياران و شيعيان خاص امام كاظم عليه‏السلام -و رجال خاندان هاشمي در محضر آن حضرت گرد مي ‏آمدند و سخنان گهربار و پاسخهاي آن حضرت به پرسشهاي حاضران را يادداشت‏مي ‏نمودند و هر حكمي كه در مورد پيش‏آمدي صادر مي ‏نمود، ضبط مي ‏كردند.(2-1)«سيد اميرعلي » مي ‏نويسد:
در سال 148 امام جعفر صادق عليه‏السلام - در شهر مدينه درگذشت ، ولي خوشبختانه مكتب علمي او تعطيل نشد، بلكه به رهبري جانشين و فرزندش موسي كاظم عليه‏السلام - ، شكوفايي خود را حفظ كرد.(3-1)موسي بن جعفر نه تنها از نظر علمي تمام دانشمندان و رجال علمي آن روز را تحت‏الشعاع قرار داده بود، بلكه از نظر فضائل اخلاقي و صفات برجسته انساني نيز زبانزد خاص و عام بود، به طوري كه تمام دانشمنداني كه با زندگي پرافتخار آن حضرت آشنايي دارند در برابر عظمت شخصيت اخلاقي وي سر تعظيم فرود آورده‏اند/«ابن حجر هيتمي » ، دانشمند و محدث مشهور جهان تسنّ، مي ‏نويسد:
موسي كاظم وارث علوم و دانشهاي پدر و داراي فضل و كمال او بود. وي در پرتو عفو و گذشت و بردباري فوق‏العاده‏اي كه (در رفتار با مردم نادان) از خود نشان داد، كاظم لقب يافت، و در زمان او هيچ‏كس در معارف‏الهي و دانش و بخشش به پايه او نمي ‏رسيد.(4-1)
كارنامه سياه خلافت، در عصر امام كاظم (علیه السلام) :

1- مهدي عباسي ‏:
 

دوران سياه خلافت منصور كه سايه شوم آن در سراسر كشور اسلامي سنگيني مي ‏كرد، با مرگ وي به پايان رسيد و مردم پس از 22 سال تحمل رنج و فشار، نفس راحتي كشيدند/ پس از وي فرزندش محمد مشهور به « مهدي» روي كار آمد. زمامداري مهدي ابتدا با استقبال گرم عموم مردم روبرو گرديد، زيرا وي نخست در باغ سبز به مردم نشان داد و با اعلان فرمان «عفو عمومي » تمام زندانيان سياسي را (اعم از بني هاشم و ديگران) آزاد ساخت، و به قتل و كشتار و شكنجه و آزار مردم خاتمه بخشيد، و تمام اموال منقول و غير منقول مردم را كه پدرش منصور مصادره و ضبط كرده بود، به صاحبان آنها تحويل داد و مقدار زيادي از موجودي خزانه بيت‏المال را در ميان مردم تقسيم كرد.(1) طبق نوشته « مسعودي» ، مورخ مشهور ، مجموع اموالي كه منصور بزور از مردم گرفته بود ، بالغ بر ششصد ميليون درهم و چهارصد ميليون دينار بود!! و اين مبلغ غير از ماليات اراضي و خراجهايي بود كه منصور در زمان خلافت خود از كشاورزان گرفته بود.(2) و چون به دستور وي تمام اين اموال به عنوان «بيت المال مظالم»! درمحل مخصوصي نگهداري مي ‏شد و نام صاحب هر مالي روي آن نوشته شده بود، مهدي همه آنها را تفكيك نموده به صاحبان اموال و يا وارث آنها تحويل داد.(3)شايد يكي از عوامل اقدام مهدي اين بود كه وقتي كه او روي كار آمد، جنبشها و نهضتهاي ضد استبدادي علويان به وسيله منصور سركوب شده و آرامش نسبي برقرار شده بود/در هرحال اين آزادي و امنيت و رفاه اقتصادي موجبات رضايت گروه هاي مختلف اجتماع را فراهم آورد و خون تازه‏اي در شريان حيات اجتماعي و اقتصادي به جريان انداخت/البته اگر اين برنامه ادامه پيدا مي ‏كرد آثار و نتايج درخشاني به بار مي ‏آورد، ولي متأسفانه طولي نكشيد كه برنامه عوض شد و خليفه جديد چهره اصلي خود را آشكار ساخت و برنامه‏هاي ضد اسلامي خلفاي پيشين از نو آغاز گرديد.
كانون عياشي و فساد:
«مهدي » در آغاز خلافت به پيروي از «منصور» كه مردي خشك و باصلابت بود، خيل نديمان و عناصر آلوده را كه معمولاً در دربار خلفأ بزم‏آرايي مي ‏كردند، به دربار راه نداد و از خوشگذراني و مجالس عيش و نوش دوري جست، ولي بيش از يك سال نگذشته بود كه تغيير روش داد و بساط خوشگذراني و عياشي را داير كرد و نديمان را مورد توجه فوق‏العاده قرار داد، و هرچه خيرانديشان و رجال بي نظر عواقب ناگوار اين كار را گوشزد كردند، ترتيب اثر نداد و گفت:
« آن دم خوش است كه در بزم بگذرد و زندگي بدون نديمان دركام من گوارا نيست»!(4) وي به‏قدري در اين راه افراط مي ‏كرد كه حتي گوش به نصايح و اندرزهاي وزير خردمند و با فضيلت خود، «يعقوب بن داود» ، نمي ‏داد. او كه هرگز در امور كشوري از نظريات يعقوب عدول نمي ‏كرد و نقشه‏ها و برنامه‏هاي او را صد در صد به مورد اجرا مي ‏گذاشت، وقتي پاي بزم و عيش و نوش به ميان مي ‏آمد، به سخنان منطقي و بي ‏غرضانه او ترتيب اثر نمي ‏داد/يعقوب كه از فساد و آلودگي دربار خلافت و بوالهوسي خليفه رنج مي ‏برد، وقتي مشاهده مي ‏كرد كه اطرافيان مهدي در قصر خلافت اسلامي ! و در حضور وي بساط ميگساري گسترده‏اند، مي ‏گفت:
« آيا براي همين كارها وزارت را به عهده من گذاشته و مرا به اين سمت منصوب كرده‏اي ؟
آيا صحيح است كه بعد از پنج نوبت اقامه نماز جماعت در مسجد جامع، بر سر سفره شراب بنشيني ؟!»/ ولي نديمان خليفه كه عادت كرده بودند با بيت‏المال مسلمانان، شب و روز به خوشگذراني بپردازند، سخنان يعقوب را به باد تمسخر گرفته مهدي را به باده‏گساري تشويق مي ‏كردند و گاهي به زبان شعر مي ‏گفتند:
فَدَع عَنكَ يَعقُوبَ بنَ داوُدَ جانِباًوَاَقبِله عَلي صَهبأَ طَيّبَ النّشرِ .. يعقوب و سخنان او را رها كن و با شراب گوارا دمساز باش!(5) اين روش مهدي موجب گسترش دامنه آلودگي و لا اُباليگري در جامعه اسلامي گرديد و اشعار و غزلهاي بي ‏پرده و هوس‏انگيز شُعرايي مثل « بَشّار» همه جا دهن به دهن گشت و آتش به خرمن عفت و پاكي جامعه زد و صداي اعتراض بزرگان و افراد غيور از هر سو بلند شد.(6)خليفه كه سرگرم خوشگذرانيهاي خود بود ، از آگاهي به وضع مردم دور ماند و در نتيجه فساد و رشوه خواري رواج يافت و مأموران ماليات عرصه را بر مردم تنگ گرفتند. خود وي نيز بناي سختگيري گذاشت و براي نخستين بار مالياتهايي بر بازارهاي بغداد بست(7) و زندگاني كشاورزان فوق‏العاده پريشان گشت و از شدت فشار و سختي به ستوه آمدند.(8)
سختگيري فوق‏العاده نسبت به علويان‏:
طرز رفتار مهدي از جهات مختلف با پدرش منصور فرق داشت، ولي روش اين دو، از يك جهت مثل هم بود و آن سختگيري و فشار نسبت به علويان بود. مهدي نيز مثل منصور ازهرگونه سختگيري و فشار نسبت به بني ‏هاشم فرو گذاري نمي ‏كرد و حتي گاهي بيش از منصور خشونت نشان مي ‏داد. مهدي كه فرزندان علي عليه‏السلام - را براي حكومت خود خطرناك مي ‏دانست، همواره در صدد كوبيدن هر جنبشي بود كه از طرف آنان رهبري مي ‏شد. او با گرايش به سوي تشيع و همكاري با رهبران علوي بشدت مبارزه مي ‏كرد/مورخان مي ‏نويسند:
« قاسم بن مجاشع تميمي» هنگام مرگ خود وصيتنامه‏اي نوشت و براي امضاي مهدي نزد وي فرستاد. مهدي مشغول خواندن وصيتنامه شد، ولي همين كه به جمله‏اي رسيد كه قاسم ضمن بيان عقايد اسلامي خود، پس از اقرار به يگانگي خدا و نبوت پيامبر اسلام، علي عليه‏السلام - را به عنوان امام و جانشين پيامبر، معرفي كرده بود، وصيتنامه را به زمين پرت نمود و آن را تا آخر نخواند!(9)

تحريم شراب در قرآن‏:
 

نمونه ديگر از مخالفت شديد مهدي با مظاهر تشيع، گفتگويي است كه بين او و امام كاظم عليه‏السلام - در مدينه رخ داد. در يكي از سالها مهدي وارد مدينه شد و پس از زيارت قبر پيامبر با امام كاظم عليه‏السلام - ملاقات كرد و براي آنكه به گمان خود از نظر علمي آن حضرت را آزمايش كند! بحث حرمت « خَمر» (شراب) در قرآن را پيش كشيد و پرسيد:
- آيا شراب در قرآن مجيد تحريم شده است؟
آنگاه اضافه كرد:
مردم اغلب مي ‏دانند كه در قرآن از خوردن شراب نهي شده، ولي نمي ‏دانند كه معناي اين نهي ، حرام بودن آن است!امام فرمود:
- بلي حرمت شراب در قرآن مجيد صريحاً بيان شده است/- در كجاي قرآن؟
- آنجا كه خداوند (خطاب به پيامبر) مي ‏فرمايد:
«بگو پروردگار من، تنها كارهاي زشت، چه آشكار و چه پنهان و نيز «اِثم» (گناه) و ستم بناحق را حرام نموده است...».(10)آنگاه امام پس از بيان چند موضوع ديگر كه در اين آيه تحريم شده، فرمود:
مقصود از كلمه «اثم»در اين آيه كه خداوند آن را تحريم نموده، همان شراب است، زيرا خدا در آيه ديگريي مي ‏فرمايد:
«از تو از شراب و قمار مي ‏پرسند، بگو در آن «اثم كبير» (گناهي بزرگ) و سودهايي براي مردم هست و گناهش از سودش بزرگتر است».(11)و اثم كه در سوره اعراف صريحاً حرام معرفي شده، در سوره بقره در مورد شراب و قمار به كار رفته است، بنابراين شراب صريحاً در قرآن مجيد حرام معرفي شده است/مهدي سخت تحت تأثير استدلال امام قرار گرفت و بي ‏اختيار رو به «علي بن يقطين» (كه حضور داشت) كرد و گفت:
به خدا اين فتوا، فتواي هاشمي است! علي بن يقطين گفت:
«شكر خدا را كه اين علم را در شما خاندان پيامبر قرار داده است».(12)مهدي از اين پاسخ ناراحت شد و در حالي كه خشم خود را بسختي فرو مي ‏خورد، گفت:
«راست مي ‏گويي اي رافضي »!!(13)

2- هادي عباسي ‏:
 

سال 169 هجري در تاريخ اسلام يك سال بحراني و تاريك و پر تشنج و غم‏انگيز بود، زيرا در اين سال پس از مرگ «مهدي عباسي » فرزندش «هادي » كه جواني خوشگذران و مغرور و ناپخته بود، به خلافت رسيد و حكومت وي سرچشمه حوادث تلخي گرديد كه براي جامعه اسلامي بسيار گران تمام شد/ البته نشستن هادي به جاي پدر، مسئله تازه‏اي نبود، زيرا مدتها بود كه حكومت اسلامي به وسيله خلفاي ستمگر، به صورت رژيم موروثي درآمده بود و در ميان دودمان اموي و عباسي دست به دست مي ‏گشت و انتقال قدرتها از اين راه كه با سكوت تلخ و اجباري مردم همراه بود، تقريباً يك مسئله عادي شده بود/چيزي كه تازگي داشت، سپرده شدن سرنوشت مسلمانان به دست جواني ناپخته، فاقد صلاحيت، بوالهوس و خوشگذراني مثل هادي بود، زيرا هنگامي كه وي بر مسند خلافت تكيه زد، هنوز 25 سال تمام نداشت(14) و از جهات اخلاقي به هيچ وجه شايستگي احراز مقام خطير خلافت و زمامداري جامعه اسلامي رانداشت/ او جواني ميگسار، سبكسر و بي ‏بند و بار بود، به طوري كه حتي پس از رسيدن به خلافت، اعمال سابق خود را ترك ننمود، و حتي شئون ظاهري خلافت را حفظ نمي ‏كرد.(15) علاوه بر اين، او فردي سنگدل، بدخوي ، سختگير و كج رفتار بود.(16)هادي در محيط آلوده دربار عباسي تربيت يافته و از پستان چنين رژيم خود خواه و ستمگر و زورگويي شير خورده بود. با چنين پرورشي ، اگر خلافت نصيب وي نمي ‏شد، در جرگه جوانان زورگو و تهي مغزي قرار مي ‏گرفت كه جز هوسراني و خوشگذراني هدف ديگري ندارد/بزمهاي ننگين!او در زمان خلافت پدر، همراه برادرش هارون، جمعي از خوانندگان را به بزم‏اشرافي خود كه با بيت‏المال اسلام برگزار مي ‏شد، دعوت مي ‏نمود و به ميگساري و عيش و طرب مي ‏پرداخت. او آنچنان در اين كار افراط مي ‏كرد كه گاهي پدرش مهدي آن را تحمل نكرده نديمان و آوازه‏خوانان مورد علاقه او را تنبيه مي ‏كرد(17)! چنانكه يكبار «ابراهيم موصلي »، خواننده مشهور آن زمان را از شركت در بزم او نهي كرد و چون هادي دست‏بردار نبود، ابراهيم را به زندان افكند!(18)هادي كه در زمان پدر، گاهي به خاطر رفتار زننده خود با مخالفت پدر روبرو مي ‏شد، پس از آنكه به خلافت رسيد، آزادانه به عياشي پرداخت و اموال عمومي مسلمانان را صرف بزمهاي شبانه و شب نشينيهاي آلوده خود كرد/به گفته مورخان، او«ابراهيم موصلي »را به دربار خلافت دعوت مي ‏كرد و ساعتها به آواز او گوش مي ‏داد و به حدي به او دل بسته بود كه اموال و ثروت زيادي به او مي ‏بخشيد، به طوري كه يك روز مبلغ دريافتي او از خليفه، به يكصد و پنجاه هزار دينار بالغ گرديد! پسر ابراهيم مي ‏گفت:
«اگر هادي بيش از اين عمر مي ‏كرد، ما حتي ديوارهاي خانه‏مان را از طلا و نقره مي ‏ساختيم»!(19)روزي «ابراهيم موصلي » چند آواز براي وي خواند و او را سخت به هيجان درآورد. هادي او را تشويق كرد و مكرر از وي خواست كه مجدداً بخواند. در پايان بزم، به يكي از پيشكاران خود دستور داد دست ابراهيم را بگيرد و به خزانه بيت المال ببرد تا او هر قدر خواست (از اموال مسلمين) بردارد، و حتّي اگر خواست تمام بيت‏المال را ببرد، او را آزاد بگذارد! ابراهيم مي ‏گويد:
«وارد خزانه بيت‏المال شدم و فقط پنجاه هزار دينار برداشتم»!!(20) با چنين طرز رفتار و روش، پيدا بود كه او از عهده مسئوليت سنگين اداره امور جامعه اسلامي برنخواهد آمد، به همين دليل، در دروان خلافت او، كشور اسلامي كه در آغاز نسبتاً آرام بود و همه ايالات و استانها به اصطلاح مطيع حكومت مركزي بودند، بر اثر رفتار زننده و اعمال زشت وي ، دستخوش اضطراب و تشنج گرديد و از هر سو موج نارضايي عمومي پديدار گشت/البته علل مختلفي موجب پيدايش اين وضع شد ولي عاملي كه بيش از هرچيز به نارضايي و خشم مردم دامن زد، سختگيري هادي نسبت به بني هاشم و فرزندان علي عليه‏السلام - بود. او از آغاز خلافت، سادات و بني هاشم را زير فشار طاقت‏فرسا گذاشت و حق آنها را كه از زمان خلافت مهدي از بيت‏المال پرداخت مي ‏شد، قطع كرد و با تعقيبب مداوم آنان، رعب و وحشت شديدي در ميان آنان به وجود آورد و دستور داد آنان را در مناطق مختلف باز داشت نموده و روانه بغداد كردند.(21)
فاجعه خونين سرزمين فخّ‏:
اين فشارها، رجال آزاده و دلير بني هاشم را به ستوده آورده آنها را به مقاومت در برابر يورشهاي پي در پي و خشونت‏آميز حكومت ستمگر عباسي واداشت و در اثر همين بيدادگريها، كم كم، نطفه يك نهضت مقاومت در برابر حكومت عباسي به رهبري يكي از نوادگان امام حسن مجتبي عليه‏السلام - بنام «حسين صاحب فخ»(22)منعقد گرديد/البته هنوز اين نهضت شكل نگرفته و موعد آن كه موسم حج بود، فرا نرسيده بود ولي سختگيريهاي طاقت‏فرساي فرماندار وقت مدينه، باعث شد كه آتش اين نهضت زودتر شعله‏ور شود/فرماندار مدينه كه از مخالفان خاندان پيامبر بود، براي خوش خدمتي به دستگاه خلافت، و گويا به منظور اثبات لياقت خود! هر روز به بهانه‏اي رجال و شخصيتهاي بزرگ هاشمي را اذيت مي ‏كرد. از جمله، آنها را مجبور مي ‏ساخت هر روز در فرمانداري حاضر شده خود را معرفي نمايند، او به اين هم اكتفا نكرده، آنها را ضامن حضور يكديگر قرار مي ‏داد و يكي را به علت غيبت ديگري ، مؤاخذه و بازداشت مي ‏نمود!(23)يك روز «حسين صاحب فخ»و«يحيي بن عبدالله» را به خاطر غيبت يكي از بزرگان بني هاشم سخت مؤاخذه كرد و به عنوان گروگان بازداشت نمود و همين امر مثل جرقه‏اي كه به انبار باروتي برسد، موجب انفجار خشم و انزجار هاشميان گرديده نهضت آنها را جلو انداخت و آتش جنگ در مدينه شعله‏ور گرديد/
شهيد فخّ كيست؟
چنانكه اشاره شد، رهبري اين نهضت را «حسين بن علي » مشهور به شهيد فخّ، نواده حضرت مجتبي ‏، به عهده داشت. او يكي از رجال برجسته، بافضيلت و شهامت، و عاليقدر هاشمي بود. او مردي وراسته و بخشنده و بزرگوار بود و از نظر صفات عالي انساني ، يك چهره معروف و ممتاز به شمار مي ‏رفت.(24)او از پدر ومادر با فضيلت و پاكدامني كه در پرتو صفات عالي انساني خود به «زوج صالح» مشهور بودند ، به دنيا آمده و در خانواده فضيلت و تقوي و شهامت پرورش يافته بود/پدر و دايي و جد و عموي مادري و عده‏اي ديگر از خويشان و نزديكان او، به وسيله «منصور دوانيقي »به شهادت رسيده بودند و اين خانواده بزرگ كه چندين نفر از مردان خود را در راه مبارزه با دشمنان اسلام قرباني داده بود، پيوسته در غم و اندوه عميقي فرو رفته بود.(25)حسين كه در چنين خانواده‏اي پرورش يافته بود، هرگز خاطره شهادت پدر و بستگان خود را به دست دژخيمان «منصور» فراموش نمي ‏كرد و يادآوري شهادت آنان روح پرشور و دلير او را كه لبريز از احساسات ضد عباسي بود، سخت آزرده مي ‏ساخت، ولي به علت نامساعد بودن اوضاع و شرائط، ناگزير از سكوت درد آلودي بود/او كه قبلاً احساساتش جريحه‏دار شده بود، بيدادگريهاي هادي عباسي و مخصوصاً حاكم مدينه، كاسه صبرش را لبريز نموده او را به سوي قيام بر ضدّ حكومت هادي پيش برد/

شكست نهضت‏:
 

به محض آنكه حسين قيام كرد، عده زيادي از هاشيمان و مردم مدينه با او بيعت كرده با نيروهاي هادي به نبرد پرداختند و پس از آنكه طرفداران هادي را مجبور به عقب‏نشيني كردند، به فاصله چند روز، تجهيز قوانموده به سوي مكه حركت كردند تا با استفاده از اجتماع مسلمانان در ايام حج، شهر مكه را پايگاه قرار داده دامنه نهضت را توسعه بدهند. گزارش جنگ مدينه و حركت اين عده به سوي مكه، به اطلاع هادي رسيد. هادي سپاهي را به جنگ آنان فرستاد. در سرزمين «فخ» دو سپاه به هم رسيدند و جنگ سختي در گرفت. در جريان جنگ، حسين وعده‏اي ديگر از رجال و بزرگان هاشمي به شهادت رسيدند و بقيه سپاه او پراكنده شدند و عده‏اي نيز اسير شده پس از انتقال به بغداد، به قتل رسيدند/ مزدوران حكومت هادي به كشتن آنان اكتفا نكرده از دفن اجساد آنان خودداري نمودند و سرهايشان را از تن جدا كرده ناجوانمردانه براي هادي عباسي به بغداد فرستادند كه به گفته بعضي از مورخان تعداد آنها متجاوز از صد بود.(26) شكست نهضت شهيد فخ فاجعه بسيار تلخ و دردآلودي بود كه دل همه شيعيان و مخصوصاً خاندان پيامبر را سخت به دردآورد و خاطره فاجعه جانگداز كربلا را در خاطرها زنده كرد/اين فاجعه به قدري دلخراش و فجيع بود كه سالها بعد، امام جواد مي ‏فرمود:
پس از فاجعه كربلا هيچ فاجعه‏اي براي ما بزرگتر از فاجعه فخ نبوده است.(27)

پيشواي هفتم، و شهيد فخّ‏:
 

اين حادثه بي ‏ارتباط با روش پيشواي هفتم نبود، زيرا نه تنها آن حضرت از آغاز تا نضج و تشكيل نهضت از آن اطلاع داشت، بلكه با حسين شهيد فخ در تماس و ارتباط بود. گرچه پيشواي هفتم شكست نهضت را پيش بيني مي ‏كرد، ليكن هنگامي كه احساس كرد حسين در تصميم خود استوار است، به او فرمود:
«گرچه تو شهيد خواهي شد، ولي باز در جهاد و پيكار كوشا باش ، اين گروه ، مردمي پليد و بدكارند كه اظهار ايمان مي ‏كنند ولي در باطن ايمان و اعتقادي ندارند، من در اين راه اجر و پاداش شما را از خداي بزرگ مي ‏خواهم».(28)از طرف ديگر هادي عباسي كه مي ‏دانست پيشواي هفتم بزرگترين شخصيت خاندان پيامبر است و سادات و بني هاشم از روش او الهام مي ‏گيرند، پس از حادثه فخ، سخت خشمگين شد، زيرا اعتقاد داشت در پشت پرده ، از جهاتي رهبري اين عمليات را آن حضرت به عهده داشته است، به همين جهت امام هفتم را تهديد به قتل كرده گفت:
«به خدا سوگند، حسين (صاحب فخ) ، به دستور موسي بن جعفر بر ضد من قيام كرده و از او پيروي نموده است، زيرا امام و پيشواي اين خاندان كسي جز موسي بن جعفر نيست. خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم» !!(29) اين تهديدها گرچه از طرف پيشواي هفتم با خونسردي تلقي شد ، لكن در ميان خاندان پيامبر و شيعيان و علاقه‏مندان آن حضرت سخت ايجاد وحشت كرد، ولي پيش از آنكه هادي موفق به اجراي مقاصد پليد خود گردد ، طومار عمرش درهم پيچيده شد و خبر مرگش موجي از شادي و سرور در مدينه برانگيخت!

3- هارون‏الرشيد:
 

زمامداران اموي و عباسي ، كه چندين قرن به نام اسلام بر جامعه اسلامي حكومت كردند، براي استوار ساختن پايه‏هاي حكومت خود و به منظور تسلط بيشتر بر مردم ، در پي كسب نفوذ معنوي در دلها ، و جلب اعتماد و احترام مردم بودند تا مسلمانان، زمامداري آنان را از جان و دل پذيرفته ، اطاعت از آنان را وظيفه واجب ديني خود بدانند! و از آنجا كه اعتقاد قلبي چيزي نيست كه بازور و قدرت به وجود آيد يا با زور از بين برود، ناگزير از راه عوام فريبي وارد شده با نقشه‏هاي مزورانه براي كسب نفوذ معنوي تلاش مي ‏كردند/ البته در اين زمينه عباسيان برحسب ظاهر ، برگ برنده‏اي در دست داشتند كه امويان فاقد آن بودند و آن عبارت از خويشاوندي و قرابت با خاندان پيامبر اسلام بودند/بني ‏عباس كه از نسل عموي پيامبر اسلام (عباس بن عبدالمطلب) بودند ، از انتساب خود به خاندان رسالت بهره‏برداري تبليغاتي نموده خود را وارث خلافت معرفي مي ‏كردند.(30)لكن با اين حال ، حربه تبليغاتي آنان در برابر پيشوايان بزرگ شيعه كند بود، زيرا اولاً در موضوع خلافت، مسئله وراثت مطرح نيست ، بلكه آنچه مهم است شايستگي و عظمت و پاكي خود رهبر و پيشوا است/ثانياً بر فرض اينكه وارثت در اين مسئله دخيل باشد ، باز فرزندان اميرمؤمنان - عليه‏السلام - بر ديگران مقدم بودند ، زيرا قرابت نزديكتري با پيامبر داشتند/پيشوايان بزرگ شيعه ، كه هم شايستگي شخصي و هم انتساب نزديك به پيامبر داشتند، همواره مورد احترام و توجه مردم بودند و باتمام تلاشي كه زمامداران اموي و عباسي براي كسب نفوذ معنوي به عمل مي ‏آوردند، باز عملاً كفه ترازوي محبوبيت عمومي ، به نفع پيشوايان بزرگ ديني سنگيني مي ‏كرد.
حكومت بر «دل»ها:
اين موضوع در ميان خلفاي عباسي ، بيش از همه، در زمان هارون جلوه‏گر بود.هارون كه با آن همه قدرت و توسعه منطقه حكومت، احساس مي ‏كرد هنوز دلهاي مردم با پيشواي هفتم « موسي بن جعفر» - عليه‏السلام - است، از اين امر سخت رنج مي ‏برد و با تلاشهاي مذبوحانه‏اي در صدد خنثي كردن نفوذ معنوي امام بر مي ‏آمد/براي او قابل تحمل نبود كه هر روز گزارش در يافت كند كه مردم ماليات اسلامي خود را مخفيانه به موسي بن جعفر مي ‏پردازند و با اين عمل خود، در واقع حاكميت او را به رسميت شناخته از حكومت عباسي ابراز تنفر مي ‏كنند. روي همين اصل بود كه روزي هارون، وقتي كه پيشواي هفتم را كنار «كعبه» ديد به او گفت:
«تو هستي كه مردم پنهاني با تو بيعت كرده تو را به پيشوايي بر مي ‏گزينند؟»
امام فرمود:
من بر «دل» ها و قلوب مردم حكومت مي ‏كنم و تو بر «تن»ها و بدن‏ها!(31)
فرزند پيامبر كيست؟
چنانكه اشاره شد، هارون آشكارا روي انتساب خود به مقام رسالت تكيه نموده در هر فرصتي آن را مطرح مي ‏كرد. وي روزي وارد شهر مدينه شد و رهسپار زيارت قبر مطهر پيامبر اسلام گرديد. هنگامي كه به حرم پيامبر رسيد ، انبوه جمعيت از قريش و قبائل ديگر در آنجا گرد آمده بودند. هارون رو به قبر پيامبر نموده گفت:
«درود بر تو اي پيامبر خدا! درود بر تو اي پسر عمو!»(32). او در ميان آن جمعيت زياد، نسبت عمو زادگي خود با پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) را به رخ مردم مي ‏كشيد و عمداً به آن افتخار مي ‏نمود تا مردم بدانند خليفه پسر عموي پيامبر است!در اين هنگام پيشواي هفتم كه در آن جمع حاضر بود، از هدف هارون آگاه شده نزديك قبر پيامبر رفت و با صداي بلند گفت:
«درود بر تو اي پيامبر خدا! درود بر تو اي پدر!». هارون از اين سخن سخت ناراحت شد، به طوري كه رنگ صورتش تغيير يافت و بي ‏اختيار گفت:
واقعاً اين افتخار است.(33)او نه تنها كوشش مي ‏كرد انتساب خويش به مقام رسالت را به رخ مردم بكشد، بلكه به وسائلي مي ‏خواست پيامبر زادگي اين پيشوايان بزرگ را نيز انكار كند. او روزي به پيشواي هفتم چنين گفت:
« شما چگونه ادعا مي ‏كنيد كه فرزند پيامبر هستيد، درحالي كه در حقيقت فرزندان علي هستيد، زيرا هركس به جد پدري خود منسوب مي ‏شود نه جد مادري »! امام كاظم عليه‏السلام - در پاسخ وي آيه‏اي را قرأت نمود كه خداوند ضمن آن مي ‏فرمايد:
«...و از نژاد ابراهيم، داود و سليمان و ايوب...و (نيز) زكريا و يحيي و عيسي و الياس را كه همگي از نيكان و شايستگانند، هدايت نموديم».(34). آنگاه فرمود:
در اين آيه، عيسي از فرزندان پيامبران بزرگ پيشين شمرده شده است در صورتي كه او پدر نداشت و تنها از طريق مادرش مريم نسبت به پيامبران مي ‏رساند، بنابراين به حكم آيه ، فرزندان دختري نيز فرزند محسوب مي ‏شوند. ما نيز به‏واسطه ماردمان «فاطمه»، فرزند پيامبر محسوب مي ‏شويم(35). هارون در برابر اين استدلال متين جز سكوت چاره‏اي نداشت!در مناظره مشابه و مفصل و مهيجي كه امام هفتم عليه‏السلام - با هارون داشت ، در پاسخ سؤال وي كه چرا شما را فرزندان رسول خدا مي ‏نامند، نه فرزندان علي عليه‏السلام -؟
فرمود:
اگر پيامبر زنده شود و دختر تو را براي خود خواستگاري كند، آيا دختر خود را به پيامبر تزويج مي ‏كني ؟
- نه تنها تزويج مي ‏كنم، بلكه با اين وصلت به تمام عرب و عجم افتخار كنم!- ولي اين مطلب در مورد من صادق نيست، نه پيامبر دختر مرا خواستگاري مي ‏كند و نه من دخترم را به او تزويج مي ‏نمايم/- چرا؟
- براي اينكه من از نسل او هستم و اين ازدواج حرام است ، ولي تو از نسل او نيستي /- آفرين ، كاملاً صحيح است!(36)اين قصر از آن كيست؟
روزي پيشواي هفتم وارد يكي از كاخهاي بسيار عظيم و باشكوه هارون در بغداد شد. هارون كه مست قدرت و حكومت بود، به قصر خود اشاره كرده با نخوت و تكبر پرسيد:
- اين قصر از آن كيست؟
نظر وي از اين جمله آن بود كه شكوه و قدرت خود را به رخ امام بكشد! حضرت بدون آنكه كوچكترين اهميتي به كاخ پر زرق و برق او بدهد، با كمال صراحت فرمود:
- اين خانه ، خانه فاسقان است؛ همان كساني كه خداوند درباره آنان مي ‏فرمايد:
« بزودي كساني را كه در زمين بناحق كبر مي ‏ورزند، و هرگاه آيات الهي را ببينند ايمان نمي ‏آورند ، و اگر راه رشد و كمال را ببينند آن را در پيش نمي ‏گيرند، ولي هرگاه راه گمراهي را ببينند آن را طي مي ‏كنند ، از (مطالعه و درك) آيات خود منصرف خواهم كرد، زيرا آنان آيات ما را تكذيب نموده از آن غفلت ورزيده‏اند» (37)/هارون از اين پاسخ ، سخت ناراحت شد و در حالي كه خشم خود را بسختي پنهان مي ‏كرد ، با التهاب پرسيد:
- پس اين خانه از آن كيست؟
امام بي ‏درنگ فرمود:
- (اگر حقيقت را مي ‏خواهي ) اين خانه از آن شيعيان و پيروان ما است ، ولي ديگران بازور و قدرت ، آن را تصاحب نموده‏اند/- اگر اين قصر از آنِ شيعيان است ، پس چرا صاحب خانه ، آن را باز نمي ‏ستاند؟
- اين خانه در حال عمران و آبادي از صاحب اصليش گرفته شده است و هر وقت بتواند آن را آباد سازد، پس خواهد گرفت (38)/
هارون؛ مرد چند شخصيتي ‏:
هر فردي از نظر طرز تفكر و صفات اخلاقي ، وضع مشخصي دارد، و خصوصيات اخلاقي و رفتار او، مثل قيافه خاص وي ، از يك شخصيت معين حكايت مي ‏كند، ولي بعضي از افراد، در اثر نارساييهاي تربيتي يا عوامل ديگر، داراي يك نوع تضاد روحي و ناهماهنگي در شخصيت و زيربناي فكري هستند. اين افراد، از نظر منش و شخصيت داراي يك شخصيت نيستند، بلكه دو شخصيتي و حتي گاه، چند شخصيتي هستند و به همين دليل اعمال و رفتار متضادي از آنان سر مي ‏زند كه گاه موجب شگفت مي ‏گردد/گرچه در بدو نظر، قبول چنين تضادي قدري دشوار است ، ولي با توجه به خصوصيات بشر روشن مي ‏گردد كه نه تنها چنين چيزي ممكن است ، بلكه بسياري از افراد گرفتار آن هستند/ امروز در كتب روانشناسي مي ‏خوانيم كه «...بشر بسهولت ممكن است دستخوش احساسات دروغين و هوسهاي ناپايدار و آتشين خود گردد. يعني در عين حساسيت، سخت بي ‏عاطفه؛ در عين صداقت، دروغگو؛ و در عين بي ‏ريايي و صفا ، حتي خويشتن را بفريبد! اينها تضادهايي است كه نه تنها جمع آنها در بشر ممكن است، بلكه از خصوصيات وجود دو بخش «آگاه» و «ناآگاه» روح انساني است»(39)/اين گونه افراد، داراي احساسات كاذب و متضاد هستند و به همين جهت رفتاري نامتعادل دارند:
در عين «تجمل‏پرستي » و اشرافيت ، گاه گرايشهاي «زاهدانه» و صوفيگرانه دارند ، نيمي از فضاي فكري آنان تحت تأثير تعاليم ديني است، و نيم ديگر جولانگاه لذت‏طلبي و ماده‏پرستي . اگر گذارشان به مسجد بيفتد در صف عابدان قرار مي ‏گيرند، و هرگاه به ميكده گذر كنند لبي ترمي كنند! از يك سو خشونت را از حد مي ‏گذرانند و از سوي ديگر اشك ترحم مي ‏ريزند!تاريخ، نمونه‏هايي از اين افراد چند شخصيتي به خاطر دارد كه يكي از آنان «هارون‏الرشيد» است/ هارون كه در دربار خلافت به دنيا آمده و از كوچكي ، با عيش و خوشگذراني خوگرفته بود ، طبعاً كشش نيرومندي به سوي لذت‏طلبي و خوشگذراني و اشرافيگري داشت ، و از سوي ديگر محيط كشور اسلامي و موقعيت خود وي ، ايجاب مي ‏كرد كه يك فرد مسلمانان و پايبند به مقررات آيين اسلام باشد، ازينرو ، وجود او معجوني از خوب و بد و زشت و زيبا بود/ او خصوصيات عجيب و متضادي داشت كه در كمتر كسي به چشم مي ‏خورد. ظلم و عدل، رحم و خشونت ، ايمان و كفر، سازگاري و سختگيري ، به طرز عجيبي در وجود او بهم آميخته بود. او از يك سو از ظلم و ستم باك نداشت و خونهاي پاك افراد بي ‏گناه، مخصوصاً فرزندان برومند و آزاده پيامبر اسلام را بي ‏باكانه مي ‏ريخت، و از سوي ديگر هنگامي كه پاي وعظ علما و صاحبدلان مي ‏نشست و به ياد روز رستاخيز مي ‏افتاد، سخت مي ‏گريست!. او هم نماز مي ‏خواند و هم به ميگساري و عيش و طرب مي ‏پرداخت. هنگام شنيدن نصايح دانشمندان، از همه زاهدتر و با ايمان‏تر جلوه مي ‏كرد، اما وقتي كه بر تخت خلافت مي ‏نشست و به رتق و فتق امور كشور مي ‏پرداخت از «نرون» و «چنگيز» كمتر نبود!مورخان مي ‏نويسند:
روزي هارون به ديدار «فُضَيل بن عياض»، يكي از مردان وارسته و آراسته و آزاده آن روز، رفت. فضيل با سخنان درشت به انتقاد از اعمال نارواي او پرداخت و وي را از عذاب الهي كه در انتظار ستمگران است، بيم داد. هارون وقتي اين نصايح را شنيد به قدري گريست كه از هوش رفت! و چون به هوش آمد، از فضيل خواست دو باره او را موعظه نمايد. چندين با نصايح فضيل، و به دنبال آن، بيهوشي هارون تكرار گرديد! سپس هارون هزار دينار به او داد تا در موارد لزوم مصرف نمايد/هارون با اين رفتار، نمونه كاملي از دوگانگي و تضاد شخصيت را نمودار ساخته بود، زيرا گويي از نظر او كافي بود كه از ترس خدا گريه كند و بيهوش شود و بعد هرچه بخواهد بدون واهمه بكند. او دو هزار كنيزك داشت كه سيصد نفر از آنان مخصوص آواز و رقص و خنياگري بودند(40). نقل مي ‏كنند كه وي يك بار به طرب آمده دستور داد سه ميليون درم بر سرحضار مجلس نثار شود!. و بار ديگر كه به طرب آمد، دستور داد تا آوازه‏خواني را كه او را به طرب آورده بود ، فرمانرواي مصر كنند!!(41) هارون كنيزكي را به يكصد هزار دينار، و كنيزك ديگر را به سي و شش هزار دينار خريداري كرد ، اما دومي را فقط يك شب نگاهداشت و روز ديگر، او را به يكي از درباريان خود بخشيد! حالا علت اين بخشش چه بود، خدا مي ‏داند! (42) بديهي است كه هارون اين ولخرجيها را از بيت‏المال مسلمانان مي ‏كرد، زيرا جد او، منصور، هنگام رسيدن به خلافت به اصطلاح در نه آسمان يك ستاره نداشت. بنابراين آن پولها محصول عرق جبين و كَدّ يمين كشاورزان فقير و مردم تنگدست و بينوا بود كه به اين ترتيب خداپسندانه! به مصرف مي ‏رسيد(43)؛ اما او با اين همه خيانت به اموال عمومي ، اشك تمساح مي ‏ريخت! و همچون مردان پاك، خود را پرهيزگار مي ‏دانست!

چهره حقيقي هارون‏:
 

«احمد امين» نويسنده معاصر مصري ، پس از آنكه دو علت براي گرايش هارون (و مردم زمان او) به عيش و خوشگذراني ذكر نموده، اولي را توسعه زندگي و رفاه عمومي در دوره وي ، و دومي را نفوذ ايرانيان (كه به گفته وي از قديم گرايش به خوشگذراني داشتند) در دربار وي معرفي مي ‏كند، مي ‏نويسد:
علت سوم، مربوط به طرز تربيت و سرشت خود رشيد است. او به عقيده من جواني داراي احساسات تند بود، ولي نه به طوري كه صد در صد تسليم احساسات خود شود، بلكه در عين حال اراده‏اي قوي داشت. او از نظر فطرت و تربيت، داراي روحيه نظامي بود، و بارها به شرق و غرب لشگركشي كرد، ولي همين تندي احساسات و قدرت اراده و جوشش جواني ، چهره‏هاي گوناگوني به او داده بود:
هنگام شنيدن وعظ، سخت متأثر مي ‏شد و صدا به گريه بلند مي ‏كرد، هنگام استماع موسيقي چنان به طرب مي ‏آمد كه سر از پا نمي ‏شناخت. در بزم او وقتي كه «ابراهيم موصلي » آواز مي ‏خواند، «بَرْصوما» ساز مي ‏نواخت و «زَلْزَل» دف مي ‏زد، هارون چنان به طرب مي ‏آمد كه با طرز جسارت‏آميزي مي ‏گفت:
«اي آدم! اگر امروز مي ‏ديدي كه از فرزندان تو، چه كساني در بزم من شركت دارند، خوشحال مي ‏شدي »!(44) احساسات به اصطلاح ديني در هارون رشد كرد، اما به موازات آن ، هوسراني و علاقه به ساز و آواز و طرب نيز فزوني يافت. در نتيجه ، او هم نماز مي ‏خواند و هم زياد به موسيقي و شعر و آواز گوش مي ‏كرد و به طرب مي ‏آمد. احساسات تند او به جهات مختلف متوجه مي ‏شد و در هر جهت نيز به حد افراط مي ‏رسيد/ هنگامي كه از برامكه خرسند بود ، فوق‏العاده به آنان علاقه داشت و آنان را مقرّب دربار قرار داده بود، ولي هنگامي كه مورد غضب وي قرار گرفتند ، و حاسدان، احساسات او را بر ضد برامكه تحريك كردند، آنان را محو و نابود ساخت/ او از آواز ابراهيم موصلي سخت لذت مي ‏برد و او را مثل علما و قضات، مقرب دربار قرار مي ‏داد، ولي هيچ وقت از خود نمي ‏پرسيد كه به چه مجوزي بيت‏المال مسلمانان را به جيب اين گونه افراد مي ‏ريزد؟
نويسنده كتاب «الأغاني » جمله جالبي دارد كه طي آن، به بهترين وجهي عواطف متضاد و شخصيت غير عادي هارون را ترسيم نموده است:
«هارون هنگام شنيدن وعظ از همه بيشتر اشك مي ‏ريخت و در هنگام خشم و تندي ، از همه ظالمتر بود»! ازينرو جاي تعجب نبود كه او يك فرد ديندار جلوه كند، و نماز زياد بخواند ، ولي روزي خشمگين گردد و بدون كوچكترين مجوزي ، خون بي ‏گناهان را بريزد، و روز ديگر چنان به طرب آيد كه از خود بيخود گردد. اينها صفاتي است كه جمع آنها در يك فرد، بسهولت قابل تصور است(45)/ از آنچه گفتيم، چهره حقيقي و ماهيت هارون روشن گرديد. متأسفانه بعضي از مورخان در بررسي روحيه و طرز رفتار و حكومت او (و امثال او) حقايق را كتمان نموده و دانسته يا ندانسته تنها نيمرخ به اصطلاح روشن چهره او را ترسيم نموده‏اند، اما نيمرخ ديگر را وارونه نشان داده‏اند ، در حالي كه لازمه يك بررسي تحقيقي و بيطرفانه اين است كه تمام جوانب شخصيت و رفتار فرد مورد بررسي قرار گيرد.

تقویم شیعه

ااَشهَدُ انَّ فاطِمَةَ الزَّهراء حُجَّةُ الله عَلی حُجَّجِ الله اَشهَدُ انَّ فاطِمَةَ سَیِّدَةٌ، حُجَّةُ الله عَلی حُجَّجِ الله اَشهَدُ انَّ فاطِمَةَ سَیِّدَةٌ اِنسِیَةُ، حُجَّةُ الله عَلی حُجَّجِ الله اَشهَدُ انَّ فاطِمَةَ سَیِّدَةٌ حَوراء، حُجَّةُ الله عَلی حُجَّجِ الله
اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً ولی الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً حجة الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً صفی الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً وجه الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً ید الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً اُذن الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً عین الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سیف الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً خلیفة الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً صراط الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً قلب الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً نفس الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً عین الیقین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً رایة الهدی اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً ولایت الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سید العرب اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سید المرسلین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً امام المتقین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سید الوصیین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً امام البررة اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً فاروق اعظم اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً الصدیق الاکبر اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً حیدر کرار اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سرّ الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً حبیب الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً رحمة الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً نور الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً کلمة الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً حجاب الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً آیت الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً یختار الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سرّ الاوصیاء اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سرّ المصنون اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سرّ الممکنات اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً قطب الدائرات اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً نقطة الکائنات اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً حبل الله المتین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً یعسوب الدین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً نفس رسول الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً وصی رسول الله اشهد ان امیرالمؤمنین علی اخی رسول الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً امینة علی وحیه اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً خلیفة علی عباده اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً قسیم النار والجنة اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً قائد الغر المحجلین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً ممسوس فی ذات الله